در حال دور شدن هستم ... و هر روز که می گذرد دور و دورتر می شوم ... از اصل خویش یا از تو نمی دانم ... گاهی به سراغم می آید ... همان بغض کهنه را می گویم ... همان خسته ی همیشگی ... همان که سالهاست با من است ... یک بغض کهنه که گاهی نمی دانم از کجاست ... در حال دور شدنم ... در حال دنیایی شدنم ... در حال مادی شدن ... دوباره باز می گردم به روزهای سکوت ...می ترسم از تلخی تجربه ... می ترسم از دنیایی شدن ... از دور شدن از تو ... دلم برای تو تنگ است ... برای حرف زدن با تو ... برای ناز دادن هایت ... اما ! دوری رخصت حضور را می گیرد ... دنیایی شده ام ... زود می ترسم ... زود می خندم ... زود می گریم و زود زود می میرم ... زود تر از زود ... و این تلخ است ... امید و ایمان ... ایمان به تو ... از وجودم ذره ذره دور می شود ... پروردگارا !!! نوری ... معجزه ای ... لبخندی ... نگاهی ... رخصتی ... پروردگارا ... بازم گردان ... دستانم را بگیر ... بازم گردان ... پروردگارا ... دلم برایت تنگ است ... برای تو ... برای مادر ... برای همه و همه دلم تنگ است ... دلم بیشتر از همه برای لیلا تنگ است ...
دور مانده ام از همه ... ننگ معیشت دنیایی روال نازیبای همیگشی را از من می گیرد ... هفته ای یک بار آن هم چند دقیقه ... ملاقات با مزار مادرم ... تلخ است ... دلم همیشه برایش تنگ است ... بار مسئولیتی که زندگی بر روی شانه هایم گذاشته ٬ لذت با او بودن را از من می گیرد و این ... تلخ است ... زهر است ... روزی ... دل می بندی ... و روزی ... دل می کنی ... و این نیز تلخ است ... روزی آمدم و من هم روزی می روم ... شاید کسی برایم بنویسد جایم خالی است و شاید هم نه !! اما ... جای تو خالی است ... آمدنت و بودنت در کنار ما نعمتی بود ... عشقی بود و عروجی بود تا مرز تو ... و رفتن ناگهانی ات ... حکایتی است از دلتنگی هایی که برای ما می ماند ... و این ماییم که همچنان ... رفتنی و غیابی دیگر را نظاره می کنیم ... رفتنت ... و نبودنت ... برای ما تلخ است و ناباور ... اما ... هر کجا هستی ... و هر کجا بودن را تجربه می کنی ... شاد باشی و عاشق و سلامت ... مادر عزیزم !!!
دیگر به خلوت لحظههایم عاشقانه قدم نمیگذاری،
دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمیبینمت.
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟!
من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است.
و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند .
و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم
نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .
تا به حال نوشته بودم ؟
به گمانم نه !
پس اینبار برایت می نویسم که :
دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .
میخواهمت هنوز ؟؟؟
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند
اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.
میخوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.
هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشههایم بشوید.
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است.
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :
۱۲ اردیبهشت اولین سالگرد عشق من و علی است . روز عقد من با علی عزیزم .
علی جان من به خاطر همه چیز ازت متشکرم . توبهترین دوست من تو این مدت بودی . یک سال از آشنایی من و تو می گذره و من تو این مدت دلبستگی شدیدی به تو پیدا کردم . علی عزیزم با تمام وجود دوستت دارم و می پرستمت
بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم
و شورانگیز وشاد آلود به دامان شقایقها بیاویزم
بدزدم تیشه فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی
بنای سنگی غم را فرو ریزم بسازم کلبه عشقی
بسازم کلبه عشقی میان باغ فرداها
و حافظ وار بر بام فلک طرحی دگر از عشق اندازم و نقش دیگری ریزم
برای تو می نویسم : دیدگانم برای این آمده اند تا تو را تماشا کنند. برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند. برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند. برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند. برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید. برای تو می نویسم : دل من برای این آمده است که تو را در خود بنشاند. برای تو می نویسم : جان من برای این آمده است که به پای تو قربان شود برای تو
تا حالا فکر کردین که چرا یه مدت توی جاده زندگی با یکی هم مسیر می شین ؟
قطعاً توی این هم مسیری ، تنهائی هاتون رو با هم قسمت کردین ، شادی هاتون ،...
گاهی وقتها که تو راه گم شدین ، پناه همدیگه بودین ...
یک وقتهائی که یکی تون از ادامه راه خسته میشه اون یکی هولش میده ، زیر بال و پرش رو میگره و بلندش میکنه ، یا اینکه یه جاهائی خسته میشین اما هر کدوم به عشق همسفری با اون یکی ، شونه به شونه با هم راه میرین و ادامه می دین
همه چی خوب پیش میره ،
اما گروه دیگه ای هستند که به خودشون ، به حسشون ، به درسهائی که تو این گمراهی گرفتن اعتماد میکنند و سعی میکنند ادامه راه رو با اتکا به نفس طی کنند.
خیلی جاها دلتنگ هستید ، اما از کجا معلوم ؟ شاید شما دو تا باید قوی تر بشین ، هر کدوم مسیرهای تازه ای رو طی کنین ، درسهای جدید یاد بگیرین ، آماده بشین تا این درسها رو به یکی دیگه یاد بدین ، اون وقت دوباره سر یه دو راهی که قراره یکی بشه ، کنار هم قرار بگیرید و ادامه راه رو با هم طی کنید...
همه و همه برای رشد ماست .
حالا میبینین که چقد رشد کردین ، اون وقت برای اون همراهتون هم دعای خیر میکنین چون میفهمین اونم مربیتون بوده و درسهائی بهتون داده که حالا به اینجا رسیدین
درسته !
هر راهی که تو نقشه زندگیتون مشخص شده هدفی رو تو دلش داره و هر همراهی که تو این راه کنارتونه ، مربی شماست که درسهای زندگی رو بهتون یاد میده و این شما هستین که با اتکا به خودتون و با اعتماد به مسیری که کائنات براتون در نظر گرفته انتخاب میکنین که تو جاده زندگی قدم بذارین و مسیر تازه زندگیتون رو مشخص کنین
همیشه قدرتمند باشید