دستهای تو

با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .

دستهای تو

با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .

شونه های علی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام

الان ساعت نه و نیم صبح . تازه یک ساعت و نیم که اومدم سر کار . خسته نیستم هنوزم انرژی کار کردن دارم . ولی بیشتر از همه دلم برای علی عزیزم تنگ شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟. حتی طاقت یه لحظه دوریش و ندارم. ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دیشب نه پریشب موقع خواب یه هو بد جوری دلم گرفت . نمی دونم چرا . خیلی وقتا اینجوری می شم . مخصوصا وقتای تنهایی . بغض کردم و نتونستم جلوی خودمو بگیرم .بازم اشکام روی شونه هاش ریخت . می دونم که ناراحت شده بود . بعد از اینکه آروم گرفتم ازم پرسید که چرا گریه کردی؟ اما من مثل همیشه نتونستم بهش بگم . جواب دادم همین جوری . دلم گرفت . اما می دونستم که همش اثر فیلم اون شب بود . نه که به خاطر فیلم گریه کرده باشم . بلکه همیشه یه چیزایی توو اطرافت میبینی یا می شنوی یا تو فیلما می بینی که آدمو یاد گذشته ها میندازه . هر چی سعی میکنی فکرتو کنترل کنی نمی تونی . آره بازم یاد مادرم افتادم . اون روزای آخر که داشت آخرین لحظات زندگیشو می گذراند و چه لحظات دردناکی بود . هم برای من و هم برای مادرم . اما مادرم از درد راحت می شد . و زندگی پر از درد من بدون اون شروع می شد . ولی اینارو نتونستم به علی بگم . یعنی هیچوقت نتونستم راجع به چیزایی که آزارم میده باهاش حرف بزنم . آخه می دونم اونم ناراحت میشه . حتی اگه بخوام هم نمی تونم بهش بگم . همیشه یه چیزی جلومو می گیره . خیلی سخته که آدم راجع به دردهاش حرف بزنه . حتی با محرمترین کسش . ولی علی همیشه از اینکه چرا حرفامو بهش نمی زنم گله می کنه . شاید فکر می کنه خودم نمی خوام . نوشتن بعضی چیزا از اینکه اونارو مستقیم بیان کنی راحتتر .

شاید کسی نیاد و این نوشته ها رو نخونه . اما همین که اینارو نوشتم اروم می شم . شایدم یه روز علی من بیاد و اینارو ببینه . نمی دونم اون موقع چی بهم میگه . ناراحت میشه یا خوشحال؟ ولی من خیلی دوسش دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟. اگه شونه های علی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نبود که من سرم و روش بزارم و اشکامو بریزم تا حالا از غصه دق کرده بودم . اندازه تمام دنیا دوسش دارم.

 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می‌ترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ،
نه از شب‌های بی‌مهتاب و زوزه‌ی گرگ ،
از آدم‌ها... از آدم‌ها می‌ترسم .
از آنکه با من می‌نشیند و برمی‌خیزد .
از آنکه هر صبح به سلامی و لبخندی پاسخم می‌گوید .
از دوست‌نمایان ...
از آنکه دوست می‌نماید می‌ترسم .
از همانان‌که ــ به قول فروغ ــ مرا می‌بوسند و طناب دار مرا می‌بافند ...
سال‌هاست که می‌ترسم.
از آدم‌ها می‌ترسم و می‌گریزم به خلوت.
به خلوتِ خالی از چشم
می‌گریزم و می‌ترسم از چشم‌هایی که خلوتم را می‌پایند
می‌گویند هر کاری عقوبتی دارد ؛
عقوبت ریختن آبروی دیگران، عقوبت تمسخر، تحقیر و عقوبت شکستن دل .
تو بگو ... بگو من مبتلای کدام عقوبتم ؟
کاش در زمان پیامبری می‌زیستم ، از ترس‌هایم می‌پرسیدم و از عقوبت‌کشیدنم.
کاش ناگاه از جایی الهامم می‌شد که این درد که می‌کشم از کجاست !
......
من می‌ترسم از این همه دروغ ... از تزویر .
می‌ترسم از متنعّم بی‌درد که نفَس از گرما می‌آورد و لب به نصیحت و شماتت می‌گشاید.
حتی از تو...
راستی ای چشم‌های ناآشنا ! تو که ترس‌هایم را می‌خوانی... تو کیستی؟
کیستی ای چشم‌های پنهان ؟
از تو هم می‌ترسم .
اما گاهی می‌خواهم به تو بگویم.

بیچاره مادر ! گفتم : مادر ! گفت : جانم ! گفتم :درد دارم .
گفتا :به جانم . گفتم :خسته ام ! گفت :پریشانم .
گفتم :کجا بخوابم ؟ گفت :روی چشمانم . گفتم : گرسنه
ام ! گفتا: بخور نانم . ........واما یکبار هم نگقتم : های های
مادر من ! من خوبم . خوشبختم . شادم ..... یکبار هم
نگفتم . همه اش از درد گفتم ...... ....... همه اش از
رنج گفتم . ای وای مادرم .........ای وای مادرم !

 

---------------------------------------------------------------------------------------

 

او رفت . . .

به حرمت سالهای درازی که

              دستش به شاخة هیچ آرزویی

                                                           نرسید . . .

من ماندم

              با حسرت نرسیدن دستش به شاخة هیچ آرزویی !!

 

-----------------------------------------------------------------------

 

می‌ترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ،
نه از شب‌های بی‌مهتاب و زوزه‌ی گرگ ،
از آدم‌ها... از آدم‌ها می‌ترسم .
از آنکه با من می‌نشیند و برمی‌خیزد .
از آنکه هر صبح به سلامی و لبخندی پاسخم می‌گوید .
از دوست‌نمایان ...
از آنکه دوست می‌نماید می‌ترسم .
از همانان‌که ــ به قول فروغ ــ مرا می‌بوسند و طناب دار مرا می‌بافند ...
سال‌هاست که می‌ترسم.
از آدم‌ها می‌ترسم و می‌گریزم به خلوت.
به خلوتِ خالی از چشم
می‌گریزم و می‌ترسم از چشم‌هایی که خلوتم را می‌پایند
می‌گویند هر کاری عقوبتی دارد ؛
عقوبت ریختن آبروی دیگران، عقوبت تمسخر، تحقیر و عقوبت شکستن دل .
تو بگو ... بگو من مبتلای کدام عقوبتم ؟
کاش در زمان پیامبری می‌زیستم ، از ترس‌هایم می‌پرسیدم و از عقوبت‌کشیدنم.
کاش ناگاه از جایی الهامم می‌شد که این درد که می‌کشم از کجاست !
......
من می‌ترسم از این همه دروغ ... از تزویر .
می‌ترسم از متنعّم بی‌درد که نفَس از گرما می‌آورد و لب به نصیحت و شماتت می‌گشاید.
حتی از تو...
راستی ای چشم‌های ناآشنا ! تو که ترس‌هایم را می‌خوانی... تو کیستی؟
کیستی ای چشم‌های پنهان ؟
از تو هم می‌ترسم .
اما گاهی می‌خواهم به تو بگویم.

 
----------------------------------------------------

 

دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی

می دانم که دیگر هرگز نخواهی آمد.
------------------------

شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد 

       فریبنده زاد و فریبا بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی

                                                رود گوشه ای دور و تنها بمیرد

در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب

                                                 که خود در میاد غزل ها بمیرد

گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا

                                                 کجا عاشقی کرد،آنجا بمیرد

من این نکته گیرم،باور نکردم

                                                 ندیدم که قویی به صحرا بمیرد

چون روزی ز آغوش دریا برآمد

                                                 شبی هم در آغوش دریا بمیرد

تو دریای من بودی،آغوش وا کن

                                                که می خواهداین قوی زیبا بمیرد

 

 

زندگی پر است از جای پای انسانهایی که در حالیکه تو را می بوسند ، طناب دار تو را می بافند .
زندگی پر است از جای پای انسانهایی که در حالیکه تو را می بوسند ، طناب دار تو را می بافند .
زندگی پر است از جای پای انسانهایی که در حالیکه تو را می بوسند ، طناب دار تو را می بافند .

 

خیلیییییییییی اشتباه کردیییییی

 

 

خیلییییییییییییییییی اشتباه کردی

                             

خیلییییییییییییییییی اشتباه کردی                                                     

 

خیلی    اشتباه کردی

خیلییییییییییییییییییییییییییییی اشتباه کردی

 

                                                      

            

                            خیلی           اشتباه کردی

                                           خیلی  اشتباه کردی                           

بی تو هرگز

بی تو هرگز

بی تو هرگزواژه ای بسیارآشنا که بارها گفته ایم شنیده ایم ولی نمیدونم چند نفرازماواقعا معنی این کلمات رو به واقع کلمه درکش کردیم باید اعتراف کنم من تا این چندروزاخیرمعنی واقعی این کلمه رو درک نکرده بودم هرچند معنی سختی نداشت ولی واقعا میگم درکش نکرده بودم والان هم به سختی درکش میکنم تنها عاملی که به من تسلی میده تا تحمل این واقعیت رو بکنم امیدی دارم به چند روز آینده.

لیلی من این یار مهربان من عزیزدل من تاج سرمن امیدمن عشق لایزال من وهمه چیزوهمه کسم چند روزی که به یه سفرنه چندان خوشایند رفته البته یه موقع فکرنکنین ........نه.....بخاطر مشکل خواهرکوچولوش چند روزیکه توبیمارستان پیشش رفته که ان شاا... زود خوب میشه ولیلی منم پیشم مییاد.

لیلی من خیلی خوبه خیلی واقعا من خودم درمقابل خوبیهای اون همیشه سرتعظیم پیشش دارم مهربونه به معنی واقعی کلمه با مرامه بامعرفته از خیلی ازکسایی که ادعای مرد بودن داره از خیلی خیلی آشون مردونه ترحداقل از مردهایی که ازشون قرابت خونی نزدیکی داره من همیشه بهش افتخار میکنم والدین من بخاطر داشتن عروس خوب و نجیبشون به خودشون میبالن همه ما هرچقدرهم خداروشکرکنیم بازهم نمیتونیم شکراین موهبت خدای مهربون رو که به من وخانواده من ارزونی داشته بجا بیاریم. خدایاشکرت .

لیلی من بیا که خیلی دلم واست تنگه خیلی عزیزم من بی تو هیچم بیا آروم جونم روانم عشقمی یارمی عزیز.

 

لیلی جون خیلی خیلی دوست دارم.           همسرت علی

 

لیلی من

      ای بهترینم ای برای منو من برای تو  ای

ای عزیزترینم من در مقابل بزرگی وجود تو سر بر آستان

 

با عظمت پروردگارمان میگذارم که بهترینی از خوبان را بر من

 

ارزانی داشت .

 

لیلای من

 

تو خودت بهتر از هر کسی میدونی چقدر دوستت دارم و چقدر با تمامی وجودم دوستت دارم

 

هر چند اون طوری که شایسته شما بود نتونستم ابراز کنم .

 

ای عشق اولین و آخرینم

 

              میستایمت

 

بزرگی وجودت را پاکی دل مهربانت را وهمت بلندت را

 

تو بزرگی بزرگتراز آنچکه من و امثال من بزرگیت را درک کنند

 

تو موجودی نجیب هستی برای تحمل بی مهری ها وندانستن مهربانیهایت

 

ای افتخار من

 

به وجودت همیشه افتخار کردم و خواهم کرد

 

لیلی من نمیدونی چقدر به خودم میبالم وقتی پدرومادرم ازتو ازخوبیهات تمجید و تعریف میکنن

 

 

همیشه وهمه جا وهمه وقت میخوامت

 

                                                             همیشه وهمه جاوهمه وقت بامنی

 

همیشه و همه جا و همه وقت باهم باشیم

 

لیلی من خیلی دلم واست تنگ شده

خییییییییییییییللللللللللییییییییییییییییییییی

 

دوستت دارم لیلی من خیییلییی هم دوستت دارم.

 

                                                                                                 علی

جناب آقای همسر ، علی عزیزم
با سلام
اینجانب لیلا همسر آقای علی آقا به شماره شناسنامه ..... با توجه به نیاز شدیدی که به توجه و علاقه شما نسبت به امور همسرتان دارم خواهشمندم  اقدامات لازم جهت جلب رضایت همسر دل نازکتان را انجام دهید ، باشد که مورد قبول متعلقه محترمه قرار گیرد .
قابل ذکر است جهت جلب رضایت همسر باید هر از گاهی که به اینترنت گردی مشغولید سری نیز به دفتر دل همسرتان به آدرسی که هم اکنون در ان هستید باید بزنید .
 
با تشکر
همسرتان لیلی
به هیچکی نگیا : دوستت دارم .

به تو می اندیشم به استواری کلامت ، به تامل در تکلمت و به خونسردی ظاهری که به علت تحریک احساسات انسانی تو پرده بر درون آشفته ات می کشد و تو را عارفانه تر از آن چه هستی نشان می دهد .  این را بدان احساسات تو با قلب خسته ام عجین شده ، اما تو با علم به این موضوع خونسرد تر از همیشه خیلی بی تفاوت از کنارم می گذری . آخر چرا ؟
علی عزیزم دوستت دارم

با هر چه عشق ، نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود ، نام تو را می توان سرود

ترس از حصار نیست !

با  دستهای روشن تو

هر قفل کهنه را می توان گشود .

زندگی خیلی کوتاه است .

ما خودمان را متقاعد می کنیم به این که زندگی بهتر خواهد شد وقتی که ازدواج کنیم و خانواده ای تشکیل دهیم.سپس سر خورده و نا امید می شویم  چرا که بچه های ما کوچک هستند و به توجه دائمی نیاز دارند، پس به امید آینده بهتری هستیم تا آنها بزرگ شوند بعد که به سن نوجوانی رسیدند وما درگیر مشکلات آنها هستیم آرزوی گذشتن آنها از سن بحران و فردای شادتری  را داریم.....به خودمان وعده میدهیم زندگی بهتری را..............وقتی من و همسرم با هم تلاش کنیم،تا ماشین بهتری تهیه کنیم،تا به مسافرت تفریحی برویم،تا......بالاخره بازنشسته شویم.

حقیقت این است که هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست.زندگی همیشه پر از درگیری و سعی و تلاش است.چه بهتر قدرت رویارویی با آنها را داشته باشیم و علیرغم تمام مشکلات تصمیم بگیریم شاد زندگی کنیم.

 

 

برای مدت مدیدی به نظر هر کسی می رسد که زندگی واقعی را باید از جائی شروع کرد ،ولی همیشه موانعی سر راه وجود دارد-تجربیات سختی که باید از سر گذراند --کارهایی که باید به سرانجام برسد--زمانی که باید صرف انجام کاری شود--قبضی که باید پرداخت شود سپس...........تازه زندگی آغاز خواهد شد.این عقاید کمک کرد تا بفهمم ..هیچ جاده ای تا سعادت و خوشبختی نیست بلکه خوشبختی همان راه ولحظه های زندگی است که طی می کنیم.

پس از تمام لحظات زندگیت لذت ببر......کافیست در انتظار بودن برای اتمام تحصیلات یا شروع آن.به دست آوردن پول یا خرج کردن آن ،برای کاری را شروع کردن،برای ازدواج،برای یک روز تعطیل،خرید ماشین جدید،دادن قرضها،برای بهار،تابستان،پاییز وزمستان،برای اول ماه،پانزدهم ماه،برای آهنگی که قراره از رادیو پخش بشه،برای مردن ،برای دوباره زنده شدن.......قبل از اینکه تصمیم بگیری شاد باشی.

 

 

شاد بودن یک سفر طولانی است،نه یک مقصد

هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست..............

زندگی کن و از تمام لحظاتش لذت ببر.

 

آیا به خاطر می آوری:نام  پنج نفر از ثروتمندترین اشخاص جهان،پنج شخصی که در سالهای اخیر ملکه زیبایی جهان شده اند یا ده نفر از کسانی که جایزه نوبل را برده اند و یا حتی ده هنرپیشه ای که اخیراً اسکار گرفته اند.......نسبتاً مشکل است.نگران نباش هیچکس به خاطر نمی آورد

 

 

تشویقها پایان می پذیرد..........مدالها را گردوغبار فرا می گیرد..............و برنده ها خیلی زود فراموش می شوند.............

ولی اکنون ببین آیا به خاطر می آوری :نام سه معلمی که در پیشرفت تحصیلی تو نقش موثری داشته اند،سه نفر از دوستانت که

در زمان احتیاج به تو کمک کرده اند ،یا انسانها یی که احساس خاص و زیبایی را در قلب تو به وجود آورده اند،یا اسم پنج نفر

از کسانی که مایل هستی اوقات فراغت خود را با آنها بگذرانی.

جواب دادن خیلی بی دردسر و راحت است ،..نیست؟

کسانی که به زندگی تو معنا بخشیده اند ،جزو مشهورترین و بالا ترین افراد دنیا نیستند؛ آنها ثروت زیادی ندارند یا مدال و جایزهً

مهمی به دست نیاورده اند؛ولی...........آنها کسانی هستند که نگران تواند واز تو مراقبت می کنند؛کسانی که مهم نیست چگونه؛

ولی در کنار تو می ما نند...

مدتی دربارهً آن فکر کن..........زندگی  خیلی کوتاه است........و تو ؛در کدام لیست از کسانی که نام بردم هستی؟آیا می دانی؟

 

 

بگذار تو را یاری کنم.

تو جزو مشهورترین های جهان نیستی  ولی در میان کسانی هستی که من به یاد دارم این ای-میل را برایشان بفرستم********

 مدتی پیش در المپیک معلولان در شهر سیاتل؛نـُه دونده در خط شروع برای مسابقه صـد متر ایستاده بودند؛تیر شروع مسابقه

شلیک شد؛دونده ها سعی می کردند بدوند و برنده شوند.ناگهان پای یکی از آنها پیچ خورد و افتاد و شروع به گریه کرد.هشت

دونده دیگر پس از شنیدن صدای گریه او دست از مسابقه کشیدند و باز گشتند.یک دختر عقب مانده ذهنی کنار او نشست او را

در آغوش گرفت وبه او دلداری داد .سپس همهً دونده ها در کنار هم راه رفتند تا به خط پایان رسیدند..تمامی جمعیت حاضر در

استادیوم ایستاده بودند و برای آنها دست می زدند...تشویقی که مدتی بسیار طولانی ادامه پیدا کرد.

 

 

کسانی که نظاره گر این صحنه بودند هنوز دربارهً آن حرف می زنند.مـی دانید چــرا؟

زیرا این حادثه عمیقاً در قلب ما تاثیر گذاشت و ما همه می دانیم چیزهای مهم تری از برنده شدن یک نفر در دنیا وجود دارد.

کمک کردن به دیگران برای این که آنها هم موفقیت را تجربه کنند*******حتی اگر به این معنی باشد که قدم های خود را

آهسته تر کنیم و در شیوهً زندگی خود تغییراتی ایجاد کنیم.

 

دیروز خیلی روز قشنگی بود . موقع عصر با علی جونم رفتیم بیرون و دوتا کلدون خوشگل خریدیم و آوردیم و با هم دیگه گلهایی که قبلا تو لیوان انداخته بودم تا ریشه بدن رو توشون کاشتیم . این اولین گلدونهایی بود که بعد از عروسیمون با هم کاشتیم . گلای زندگیمون هنوز کوچولون باید هر روز بهشون آب بدیم و مواظبشون باشیم تا بزرگ و تنومند بن . گل شمدونیم هنوز ریشه نداده . هر وقت ریشه داد یه گلدونم واسه گل شمدونیم می خرم و می کارمش.

دیروز به خاطر اینکه با علی جونم دوتایی رفتیم و گلدون خریدیم و بعد دوتایی اونارو کاشتیم و آب دادیم خیلی خوشحال بودم . دیروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود .

ولی اینو بدونید که بهترین گل زندگی من علی عزیزم .

سریعتر ازآنچه تجسم کنم آمدی و شیرین تر از آنکه تصور نمایم در قلبم نشستی. روزهایی نغمه محبت زمزمه کردیم و شب ها در آغوش رویاهای شیرین به یاد یکدیگرخفتیم.دل در گرو عشق هم نهادیم و مهر دلدادگی را با رنگ سرخ محبت بر پیشانی نهادیم.

علی عزیزم دوستت دارم .