-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 09:00
نگاه رنگ باخته ! صدا مُرده ! لبانم خاموشند و ...! دستانم خسته ! روزی نگاهم گرم بود آنقدر که سکون و سرمای یک روز برفی را در هم می شکست آنقدر که آتش دلی را که از دستان کِرختم راهی به جایی نمی یافت شراره وار بر مرکب چشمانت می نشاند ! روزی صدایم زنده بود پژواک نوای دلنوازی بود که از ساز دلم برمی خواست آنگاه که انگشتان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 08:59
نگاه رنگ باخته ! صدا مُرده ! لبانم خاموشند و ...! دستانم خسته ! روزی نگاهم گرم بود آنقدر که سکون و سرمای یک روز برفی را در هم می شکست آنقدر که آتش دلی را که از دستان کِرختم راهی به جایی نمی یافت شراره وار بر مرکب چشمانت می نشاند ! روزی صدایم زنده بود پژواک نوای دلنوازی بود که از ساز دلم برمی خواست آنگاه که انگشتان...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 08:39
من در آیینه رخ خود دیدم وبه تو حق دادم. آه می بینم، می بینم تو به اندازه تنهایی من خوشبختی من به اندازه زیبایی تو غمگینم *** بی تو در می یابم، چون چناران کهن از درون تلخی واریزم را. کاهش جان من این شعر من است . آرزو می کردم، که تو خواننده شعرم باشی . - راستی شعر مرا می خوانی ؟ - نه، دریغا، هرگز، باورم نیست که خواننده...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 مهرماه سال 1385 08:32
اشخاص زمانی بیشتر به عشق و محبت نیاز دارند که کمتر شایسته ی آن هستند
-
تصمیم کبری
شنبه 21 مردادماه سال 1385 15:58
هر چند اسم من کبری نیست ولی امروز یک تصمیم کبری گرفتم . تصمیم گرفتم که از امروز مثل (با عرض معذرت) خر درس بخونم . امسال حتما باید کارشناسی ارشد قبول بشم . و گر نه مجبور می شم یک سال دیگه هم بخونم . باید به هر نحوی که شده درسم و ادامه بدم . این تصمیم خیلی کبری است و از امشب هم اجراش می کنم . کتبا هم اینجا می نویسم تا...
-
تبریک
دوشنبه 16 مردادماه سال 1385 13:20
تولد حضرت علی (ع) مبارک روز مرد مبارک . علی عزیزم روزت مبارک . آرزوی خوشبختی برات دارم . امیدوارم بتونیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم . دوستت دارم عزیزم.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 14:25
ابتدایی که بودم هر سال تابستون یکی دو هفته همرا برادرام می رفتیم روستا خونه پدر بزرگم . اونجا بهمون خیلی خوش می گذشت . هز صبح تا شب همش تو باغ پدر بزرگ ولو بودیم و واسه خودمون حال می کردیم . این عکس بالا رو که دیدم یاد اون روزا افتادم . تو یکی از همون تابستونها صبح زود پدر بزرگ از خواب بیدارمون کرد یک گنجشک کوچولو که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 16:36
من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 16:05
آبی تر از آنم که بیرنگ بمیرم . از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم . من آمده بودم که تا مرز رسیدن همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم . تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبم . شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیرم با شما هستم ای ازمستی جنسیت ! لبریز زنان لطیفند... چون شبنم ظریفند.. چون برگ گل دوست داشتنی اند چون چشم اندازیگ گلزار گوش کردنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مردادماه سال 1385 15:30
باران باز باران بی طراوت کو ترانه؟! سوگواری ست ، رنگ غصه خیسی غم می خورد بر بام خانه طعم ماتم یاد می آرم که غصه قصه را می کرد کابوس ، بوسه می زد بر دو چشمم گریه با لبهای خیسش، می دویدم، می دویدم توی جنگل های پوچی زیر باران مدیحه رو به خورشید ترانه رو به سوی شادکامی، می دویدم ، می دویدم هر چه دیدم غم فزا بود غصه ها و...
-
کمکم کن
سهشنبه 10 مردادماه سال 1385 16:52
خوشبختی این منم؛ خوشبخت ترین بانوی دنیا؛ که در حالیکه احساس می کنم بهشت را در کنار خود دارم؛ همراه نیمه دیگر وجودم ؛ در تاریک و روشن جاده ای که به آسمان وصل می شود قدم برمی دارم. علی عزیز من تو نه نیمه وجود من که تمام وجود منی . می دونم که خیلی وقتها خیلی می رنجونمت و خیلی اذیتت می کنم . می دونم که همسر ایده الت نیستم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 08:58
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر !ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان !ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر !آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان مثل لحظه های...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 مردادماه سال 1385 22:31
شونه های علی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ سلام الان ساعت نه و نیم صبح . تازه یک ساعت و نیم که اومدم سر کار . خسته نیستم هنوزم انرژی کار کردن دارم . ولی بیشتر از همه دلم برای علی عزیزم تنگ شده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟. حتی طاقت یه لحظه دوریش و ندارم....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 مردادماه سال 1385 22:22
میترسم؛ نه از تعقیب سایه و سنگ ، نه از شبهای بیمهتاب و زوزهی گرگ ، از آدمها... از آدمها میترسم . از آنکه با من مینشیند و برمیخیزد . از آنکه هر صبح به سلامی و لبخندی پاسخم میگوید . از دوستنمایان ... از آنکه دوست مینماید میترسم . از همانانکه ــ به قول فروغ ــ مرا میبوسند و طناب دار مرا میبافند ......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 تیرماه سال 1385 14:20
بیچاره مادر ! گفتم : مادر ! گفت : جانم ! گفتم :درد دارم . گفتا :به جانم . گفتم :خسته ام ! گفت :پریشانم . گفتم :کجا بخوابم ؟ گفت :روی چشمانم . گفتم : گرسنه ام ! گفتا: بخور نانم . ........واما یکبار هم نگقتم : های های مادر من ! من خوبم . خوشبختم . شادم ..... یکبار هم نگفتم . همه اش از درد گفتم ...... ....... همه اش از...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 15:44
زندگی پر است از جای پای انسانهایی که در حالیکه تو را می بوسند ، طناب دار تو را می بافند . زندگی پر است از جای پای انسانهایی که در حالیکه تو را می بوسند ، طناب دار تو را می بافند . زندگی پر است از جای پای انسانهایی که در حالیکه تو را می بوسند ، طناب دار تو را می بافند .
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1385 16:40
خیلیییییییییی اشتباه کردیییییی خیلییییییییییییییییی اشتباه کردی خیلییییییییییییییییی اشتباه کردی خیلی اشتباه کردی خیلییییییییییییییییییییییییییییی اشتباه کردی خیلی اشتباه کردی خیلی اشتباه کردی
-
بی تو هرگز
سهشنبه 6 تیرماه سال 1385 23:25
بی تو هرگز بی تو هرگزواژه ای بسیارآشنا که بارها گفته ایم شنیده ایم ولی نمیدونم چند نفرازماواقعا معنی این کلمات رو به واقع کلمه درکش کردیم باید اعتراف کنم من تا این چندروزاخیرمعنی واقعی این کلمه رو درک نکرده بودم هرچند معنی سختی نداشت ولی واقعا میگم درکش نکرده بودم والان هم به سختی درکش میکنم تنها عاملی که به من تسلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 00:06
لیلی من ای بهترینم ای برای منو من برای تو ای ای عزیزترینم من در مقابل بزرگی وجود تو سر بر آستان با عظمت پروردگارمان میگذارم که بهترینی از خوبان را بر من ارزانی داشت . لیلای من تو خودت بهتر از هر کسی میدونی چقدر دوستت دارم و چقدر با تمامی وجودم دوستت دارم هر چند اون طوری که شایسته شما بود نتونستم ابراز کنم . ای عشق...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 16:06
جناب آقای همسر ، علی عزیزم با سلام اینجانب لیلا همسر آقای علی آقا به شماره شناسنامه ..... با توجه به نیاز شدیدی که به توجه و علاقه شما نسبت به امور همسرتان دارم خواهشمندم اقدامات لازم جهت جلب رضایت همسر دل نازکتان را انجام دهید ، باشد که مورد قبول متعلقه محترمه قرار گیرد . قابل ذکر است جهت جلب رضایت همسر باید هر از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 14:57
به تو می اندیشم به استواری کلامت ، به تامل در تکلمت و به خونسردی ظاهری که به علت تحریک احساسات انسانی تو پرده بر درون آشفته ات می کشد و تو را عارفانه تر از آن چه هستی نشان می دهد . این را بدان احساسات تو با قلب خسته ام عجین شده ، اما تو با علم به این موضوع خونسرد تر از همیشه خیلی بی تفاوت از کنارم می گذری . آخر چرا ؟...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 خردادماه سال 1385 11:02
با هر چه عشق ، نام تو را می توان نوشت با هر چه رود ، نام تو را می توان سرود ترس از حصار نیست ! با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .
-
زندگی خیلی کوتاه است .
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1385 13:58
ما خودمان را متقاعد می کنیم به این که زندگی بهتر خواهد شد وقتی که ازدواج کنیم و خانواده ای تشکیل دهیم.سپس سر خورده و نا امید می شویم چرا که بچه های ما کوچک هستند و به توجه دائمی نیاز دارند، پس به امید آینده بهتری هستیم تا آنها بزرگ شوند بعد که به سن نوجوانی رسیدند وما درگیر مشکلات آنها هستیم آرزوی گذشتن آنها از سن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 15:00
دیروز خیلی روز قشنگی بود . موقع عصر با علی جونم رفتیم بیرون و دوتا کلدون خوشگل خریدیم و آوردیم و با هم دیگه گلهایی که قبلا تو لیوان انداخته بودم تا ریشه بدن رو توشون کاشتیم . این اولین گلدونهایی بود که بعد از عروسیمون با هم کاشتیم . گلای زندگیمون هنوز کوچولون باید هر روز بهشون آب بدیم و مواظبشون باشیم تا بزرگ و تنومند...
-
بی خیال عنوان
سهشنبه 16 خردادماه سال 1385 13:54
بعد از اون قهر و آشتی که هفته پیش با هم داشتیم روابطمون بهتر شده .یعنی سعی می کنم کاری نکنم که علی از دستم ناراحت بشه . و زیاد هم بهش گیر نمی دم . ولی بعضی وقتها این علی که اصلا احساس منو در نظر نمی گیره . مثلا همین یکشنبه که تعطیل بود . با اینکه بارها بهش تذکر داده بودم که از این حرف و حرکتش ناراحت می شم بازم نشنیده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خردادماه سال 1385 11:24
نمی دونم چطوری باید احساسمو بیان کنم . به نظر من بعضی وقتها نمی شه احساسو بیان کرد . الانم من یه حال عجیبی دارم نمی دونم چه واژه یا چه جمله ای باید بکار ببرم تا بتونم احساسمو نشون بدم . نمی دونید این آقای همسر ما چقدر مغرور بعد از سه روز انتظار به امید اینکه سر صحبتو با من باز کنه به نتیجه نرسیدم . آخرش دیگه نتونستم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1385 16:51
خیلی روز بدی داشتم . از صبح تا حالا همش کسلم . حوصله هیچ کاری هم ندارم . فقط بیخودی وقت تلف کردم . دیشب با آقای همسر حرفم شد . البته می دونم بی تقصیر نبودم ولی اونم بی تقصیر نبود . آخه هر وقت من می خوام راجع به یه موضوعی صحبت کنم و هر چقدر هم سعی می کنم که منطقی باشم طوری حرف بزنم که ناراحت نشه . نمیشه . اصلا حرفهای...
-
دلم تنگ است
شنبه 6 خردادماه سال 1385 16:12
در حال دور شدن هستم ... و هر روز که می گذرد دور و دورتر می شوم ... از اصل خویش یا از تو نمی دانم ... گاهی به سراغم می آید ... همان بغض کهنه را می گویم ... همان خسته ی همیشگی ... همان که سالهاست با من است ... یک بغض کهنه که گاهی نمی دانم از کجاست ... در حال دور شدنم ... در حال دنیایی شدنم ... در حال مادی شدن ... دوباره...
-
بوسه می خوام
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 15:36
من ازت بوسه می خوام به گرمی ظهر جنوب آره من بوسه می خوام از اون لبای ناز و خوب من ازت بوسه می خوام بوسه به شیرینی قند آره من بوسه می خوام از اون لبای دل پسند من ازت بوسه می خوام محکم و پر شور و هوس از همون بوسه ها که می بره از یادم نفس من ازت بوسه می خوام بوسة ناب بی ریا با یه کوله بار عشق به شهر آغوشم بیا من ازت بوسه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1385 10:11
دیگر به خلوت لحظههایم عاشقانه قدم نمیگذاری، دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمیبینمت. سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام . من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟! من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید .... دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است. و دستهایم بیش از هر زمان...