دستهای تو

با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .

دستهای تو

با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .

 

دیگر به خلوت لحظه‌هایم عاشقانه قدم نمی‌گذاری،
دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمی‌بینمت.
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟!
من نگاه ملتمسم را در این واژه ها  پر کرده ام که شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است.

 و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند .

و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم

نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .

تا به حال نوشته بودم ؟

به گمانم نه !

پس اینبار برایت می نویسم که :

دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .
می‌خواهمت هنوز ؟؟؟

گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند

اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.
می‌خوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.
هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشه‌هایم بشوید.

و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است.

به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :

دلتنگت شده ام به همین سادگی .
 
 

مادر

در کشور ما روزی بنام "مادر" نامگذاری شده. این فرشته ای که در همین نزدیکی، روز و شب در کار برکت بخشیدن به زندگی ماست، آنقدر نزدیک و آنقدر مهربان و آنقدر شکیبا که هیچ دیده نمی شود، نه مهربانی و نه نزدیکی و نه شکیبائی او درنظر نمی آید، آخر این فرشته بسیار به ما نزدیک است. او که فرستادهء خداوند است تا مبادا نسیمی خاطر کودکش را ، تو و مرا ، پریشان سازد.
ای مهربان
امروز چهاردهم ماه May در سراسر دنیا روز مادر نامیده شده، زیباست که امروز نیز با تمام دنیا همصدا شویم و بگوئیم مادر روزت مبارک. اگرچه این تبریک را در روز دیگری در این سال تنها در میهن خود بزبان می آوریم، لیکن بگذار که امروز از سراسر این کرهء خاکی آوای:
دوستت دارم مادر وروزت مبارک
بالا و به عرش خداوند برسد.
 
امروزهم بگوئیم:
 
"مادر"  که تندباد خزان تو را از من ربوده، خوب میدانم که میان فرشتگان نگاه مهربانت همیشه و همیشه مشتاق و نگران من است. میدانم که جان عاشقت همیشه در نیایش است تا کودکت شاد باشد و خوشبخت.
مادرم با من بمان، میان فرشتگان
مادرم به تو، به نگاه پرمهرت
به نیایشها و آرزوهای زیبای تو نیازمندم
مادرم تنها تو میدانی که من هرگز بزرگ نشدم
مادرم تنها تو میدانی که من هنوز و همیشه کودک تو هستم
مادرم دوستت دارم.
با من بمان
   
 

بیا شاد باشیم

حالم خوب نیست . یه جوراییم . آخه علی من به وبلاگمون اصلا سر نمی زنه . من این وبلاگو برای دو تامون درست کردم . ولی من تنهایی می نویسم و اون حتی وبلاگمو نمی خونه .
آخه چرا مردا اینقدر بی احساسن . چرا؟ شاید هم ما زیادی ازشون انتظار داریم نمی دونم . ولی کاش کمی بیشتر به خانمهاشون توجه می کردن . کمی بیشتر به خواسته ها و علایق همسرشون اهمیت نشون می دادن . شاید هم من زیادی احساسی برخورد می کنم .
من همیشه دوست دارم همه لحظاتم رو با علی بگذرونم .
 
علی جان کاش می دونستم تو دلت چی می گذره . نمی دونم من همونی هستم که می خواستی یا نه ؟ ولی می دونم  که دوست داشتی یه همسر شاد داشته باشی . یه همسر پر شور و اشتیاق.
ولی من نبودم . خودم که هیچ تو را هم دچار افسردگی کردم .
 ولی حالا دیگه می خوام اونی باشم که دوست داری . می خوام بعد از این با هم دیگه یه زندگی شاد بسازیم . با هم بخندیم و ‌برقصیم . بعد از این می خواهم دستاتو بگیرم و مجبورت کنم برقصی . به جوکهامم که هر چقدر هم با مزه باشن نمی خندی ولی عیب نداره باز هم سعی می کنم بخندونمت . نم خوام تو هم مثل من بشی . باید به همدیگه کمک کنیم و نذاریم غصه تو زندگی ما راه پیدا کنه . باید به آینده امیدوار بود . اینقدر هم نگران پول و قسط و .. نباش . منم سعی می کنم کمکت کنم ، با کمک هم همه چی درست می شه .
ان شا ا.. کنکور ارشد هم قبول می شی . یعنی باید قبول بشی .
قول بده امسال از همین شنبه آینده شروع کنیم بخونیم . با کمک هم می تونیم . علی جان ! اگه دستامون یکی بشه هر کاری می تونیم بکنیم . مهم نیست که پول خونه رو ندادیم یا قسطامون عقب افتاده  یا خیلی چیزای اینجوری ... مهم اینه که همدیگرو داریم . من تو رو دارم عشقتو دارم . خیلی هم دوست دارم .
 
 

دوباره دل هوای با تو بودن کرده


دوباره دل هوای...
دوباره دل هوای با تو بودن کرده   نگو این دل دوری عشقت رو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعاها بردن   همه آرزوهام با رفتن تو مردن
حالا من یه آرزو دارم تو سینه  که دوباره چشم من تو رو ببینه
حالا من یه آرزو دارم تو سینه  که دوباره چشم من تو رو ببینه
 
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا میدم آخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم
توی هفتا آسمون تو تک ستاره ی منی  به خدا ناز دو چشمات رو به دنیا نمی دم
حالا من یه آرزو دارم تو سینه  که دوباره چشم من تو رو ببینه
حالا من یه آرزو دارم تو سینه  که دوباره چشم من تو رو ببینه
 
دوباره دل هوای با تو بودن کرده  نگو این دل دوری عشقت رو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعا آوردن همه ی آرزوهام با رفتن تو مردن
حالا من یه آرزو دارم تو سینه  که دوباره چشم من تو رو ببینه


انقدر دوست دارم بشنوی خندت می گیره تو نگاه می کنی و دلم تو چشمات می میره
انقدر دوست دارم دیوونه بازی می کنم کلکم شاکی نشد من تو رو رازی می کنم
 
انقدر دوست دارم بشنوی خندت می گیره تو نگاه می کنی و دلم تو چشمات می میره
انقدر دوست دارم دیوونه بازی می کنم              کلکم شاکی نشد من تو رو رازی می کنم
 
انقدر دوست دارم حوصلت رو سر می برم یه روزی نیاد بگی دیگه تو رو دوست ندارم
 
ساعت دیدن تو صدای من در نمیاد  آره تقصیر من دوست دارم خیلی زیاد
انقدر دوست دارم شماره ها خسته می شن تا نهایت می رن و با چشم تو بسته می شن
 

سالگرد عشق

 

۱۲ اردیبهشت اولین سالگرد عشق من و علی است . روز عقد من با علی عزیزم .

علی جان من به خاطر همه چیز ازت متشکرم . توبهترین دوست من تو این مدت بودی . یک سال از آشنایی من و تو می گذره و من تو این مدت دلبستگی شدیدی به تو پیدا کردم .   علی عزیزم با تمام وجود دوستت دارم و می پرستمت 

 

بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم
و شورانگیز وشاد آلود به دامان شقایقها بیاویزم
بدزدم تیشه فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی
بنای سنگی غم را فرو ریزم بسازم کلبه عشقی
بسازم کلبه عشقی میان باغ فرداها
و حافظ وار بر بام فلک طرحی دگر از عشق اندازم و نقش دیگری ریزم

 

برای تو

برای تو می نویسم : دیدگانم برای این آمده اند تا تو را تماشا کنند. برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند. برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند. برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند. برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید. برای تو می نویسم : دل من برای این آمده است که تو را در خود بنشاند. برای تو می نویسم : جان من برای این آمده است که به پای تو قربان شود برای تو

علی عزیزم می پرستمت .

جاده زندگی

تا حالا فکر کردین که چرا یه مدت توی جاده زندگی با یکی هم مسیر می شین ؟

قطعاً توی این هم مسیری ، تنهائی هاتون رو با هم قسمت کردین ، شادی هاتون ،...
گاهی وقتها که تو راه گم شدین ، پناه همدیگه بودین ...
یک وقتهائی که یکی تون از ادامه راه خسته میشه اون یکی هولش میده ، زیر بال و پرش رو میگره و  بلندش میکنه ، یا اینکه یه جاهائی خسته میشین اما هر کدوم به عشق همسفری با اون یکی ، شونه به شونه با هم راه میرین و ادامه می دین
همه چی خوب پیش میره ،
اما گروه دیگه ای هستند که به خودشون ، به حسشون ، به درسهائی که تو این گمراهی گرفتن اعتماد میکنند و سعی میکنند ادامه راه رو با اتکا به نفس طی کنند.
خیلی جاها دلتنگ  هستید ، اما از کجا معلوم ؟ شاید شما دو تا باید قوی تر بشین ، هر کدوم مسیرهای تازه ای رو طی کنین ، درسهای جدید یاد بگیرین ، آماده بشین تا این درسها رو به یکی دیگه یاد بدین ، اون وقت دوباره سر یه دو راهی که قراره یکی بشه ، کنار هم قرار بگیرید و ادامه راه رو با هم طی کنید...
همه و همه برای رشد ماست .

حالا میبینین که چقد رشد کردین ، اون وقت برای اون همراهتون هم دعای خیر میکنین چون میفهمین اونم مربیتون بوده و درسهائی بهتون داده که حالا به اینجا رسیدین
درسته !
هر راهی که تو نقشه زندگیتون مشخص شده هدفی رو تو دلش داره و هر همراهی که تو این راه کنارتونه ، مربی شماست که درسهای زندگی رو بهتون یاد میده و این شما هستین که با اتکا به خودتون و با اعتماد به مسیری که کائنات براتون در نظر گرفته انتخاب میکنین که تو جاده زندگی قدم بذارین و مسیر تازه زندگیتون رو مشخص کنین
همیشه قدرتمند باشید