دیگر به خلوت لحظههایم عاشقانه قدم نمیگذاری،
دیگر آمدنت در خیالم آنقدر گنگ است که نمیبینمت.
سنگینی نگاهت را مدتهاست که حس نکرده ام .
من مبهوت مانده ام که چگونه این همه زمان را صبوررانه گذرنده ای؟!
من نگاه ملتمسم را در این واژه ها پر کرده ام که شاید ....
دیگر زبانم از گفتن جملات هراسیده است.
و دستهایم بیش از هر زمان دیگر نام تو را قلم می زنند .
و در این سایه سار خیال با زیباترین رنگها چشمهایت را به تصویر می کشم
نگاهت را جادویی می کنم که شاید با دیدن تصویر چشمهایت جادو شوی .
تا به حال نوشته بودم ؟
به گمانم نه !
پس اینبار برایت می نویسم که :
دست نوشته هایت سر خوشی را به قلبم هدیه می کنند .
میخواهمت هنوز ؟؟؟
گاه چنان آشفته و گنگ می شوم که تردید در باورهایم ریشه می دواند
اما باز هم در آخرین لحظه تکرار می کنم که حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.
میخوانمت هنوز ، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.
هیچ بارانی قادر نخواهد بود تو را از کوچه اندیشههایم بشوید.
و اینها برای یک عمر سرخوش بودن و شیدایی کردن کافی است.
به گمانم در ورای این کلمات می خواستم بگویم که :
۱۲ اردیبهشت اولین سالگرد عشق من و علی است . روز عقد من با علی عزیزم .
علی جان من به خاطر همه چیز ازت متشکرم . توبهترین دوست من تو این مدت بودی . یک سال از آشنایی من و تو می گذره و من تو این مدت دلبستگی شدیدی به تو پیدا کردم . علی عزیزم با تمام وجود دوستت دارم و می پرستمت
بیا دست قشنگ مهربانت را عصایی کن که برخیزم
و شورانگیز وشاد آلود به دامان شقایقها بیاویزم
بدزدم تیشه فرهاد عاشق را و بی پروا چنان رعدی
بنای سنگی غم را فرو ریزم بسازم کلبه عشقی
بسازم کلبه عشقی میان باغ فرداها
و حافظ وار بر بام فلک طرحی دگر از عشق اندازم و نقش دیگری ریزم
برای تو می نویسم : دیدگانم برای این آمده اند تا تو را تماشا کنند. برای تو می نویسم : لبانم برای این آمده اند تا نام تو را فریاد کنند. برای تو می نویسم : دستهایم برای این آمده اند تا به دور تو حلقه شوند. برای تو می نویسم : گامهایم برای این آمده اند که به سوی تو بشتابند. برای تو می نویسم : قلب من برای این آمده است که تو رو بستاید. برای تو می نویسم : دل من برای این آمده است که تو را در خود بنشاند. برای تو می نویسم : جان من برای این آمده است که به پای تو قربان شود برای تو
تا حالا فکر کردین که چرا یه مدت توی جاده زندگی با یکی هم مسیر می شین ؟
قطعاً توی این هم مسیری ، تنهائی هاتون رو با هم قسمت کردین ، شادی هاتون ،...
گاهی وقتها که تو راه گم شدین ، پناه همدیگه بودین ...
یک وقتهائی که یکی تون از ادامه راه خسته میشه اون یکی هولش میده ، زیر بال و پرش رو میگره و بلندش میکنه ، یا اینکه یه جاهائی خسته میشین اما هر کدوم به عشق همسفری با اون یکی ، شونه به شونه با هم راه میرین و ادامه می دین
همه چی خوب پیش میره ،
اما گروه دیگه ای هستند که به خودشون ، به حسشون ، به درسهائی که تو این گمراهی گرفتن اعتماد میکنند و سعی میکنند ادامه راه رو با اتکا به نفس طی کنند.
خیلی جاها دلتنگ هستید ، اما از کجا معلوم ؟ شاید شما دو تا باید قوی تر بشین ، هر کدوم مسیرهای تازه ای رو طی کنین ، درسهای جدید یاد بگیرین ، آماده بشین تا این درسها رو به یکی دیگه یاد بدین ، اون وقت دوباره سر یه دو راهی که قراره یکی بشه ، کنار هم قرار بگیرید و ادامه راه رو با هم طی کنید...
همه و همه برای رشد ماست .
حالا میبینین که چقد رشد کردین ، اون وقت برای اون همراهتون هم دعای خیر میکنین چون میفهمین اونم مربیتون بوده و درسهائی بهتون داده که حالا به اینجا رسیدین
درسته !
هر راهی که تو نقشه زندگیتون مشخص شده هدفی رو تو دلش داره و هر همراهی که تو این راه کنارتونه ، مربی شماست که درسهای زندگی رو بهتون یاد میده و این شما هستین که با اتکا به خودتون و با اعتماد به مسیری که کائنات براتون در نظر گرفته انتخاب میکنین که تو جاده زندگی قدم بذارین و مسیر تازه زندگیتون رو مشخص کنین
همیشه قدرتمند باشید