دستهای تو

با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .

دستهای تو

با دستهای روشن تو هر قفل کهنه را می توان گشود .

بیا شاد باشیم

حالم خوب نیست . یه جوراییم . آخه علی من به وبلاگمون اصلا سر نمی زنه . من این وبلاگو برای دو تامون درست کردم . ولی من تنهایی می نویسم و اون حتی وبلاگمو نمی خونه .
آخه چرا مردا اینقدر بی احساسن . چرا؟ شاید هم ما زیادی ازشون انتظار داریم نمی دونم . ولی کاش کمی بیشتر به خانمهاشون توجه می کردن . کمی بیشتر به خواسته ها و علایق همسرشون اهمیت نشون می دادن . شاید هم من زیادی احساسی برخورد می کنم .
من همیشه دوست دارم همه لحظاتم رو با علی بگذرونم .
 
علی جان کاش می دونستم تو دلت چی می گذره . نمی دونم من همونی هستم که می خواستی یا نه ؟ ولی می دونم  که دوست داشتی یه همسر شاد داشته باشی . یه همسر پر شور و اشتیاق.
ولی من نبودم . خودم که هیچ تو را هم دچار افسردگی کردم .
 ولی حالا دیگه می خوام اونی باشم که دوست داری . می خوام بعد از این با هم دیگه یه زندگی شاد بسازیم . با هم بخندیم و ‌برقصیم . بعد از این می خواهم دستاتو بگیرم و مجبورت کنم برقصی . به جوکهامم که هر چقدر هم با مزه باشن نمی خندی ولی عیب نداره باز هم سعی می کنم بخندونمت . نم خوام تو هم مثل من بشی . باید به همدیگه کمک کنیم و نذاریم غصه تو زندگی ما راه پیدا کنه . باید به آینده امیدوار بود . اینقدر هم نگران پول و قسط و .. نباش . منم سعی می کنم کمکت کنم ، با کمک هم همه چی درست می شه .
ان شا ا.. کنکور ارشد هم قبول می شی . یعنی باید قبول بشی .
قول بده امسال از همین شنبه آینده شروع کنیم بخونیم . با کمک هم می تونیم . علی جان ! اگه دستامون یکی بشه هر کاری می تونیم بکنیم . مهم نیست که پول خونه رو ندادیم یا قسطامون عقب افتاده  یا خیلی چیزای اینجوری ... مهم اینه که همدیگرو داریم . من تو رو دارم عشقتو دارم . خیلی هم دوست دارم .
 
 
نظرات 1 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:06 ب.ظ

لیلی من سلام
شرمنده از اینکه نمیتونم به وبلاگمون سر بزنم تو بهترینمی اونی هستی که من آرزوشو میکردم من با آرزوهای زیادی پیش تو اومدم اماافسوس تمام آرزوهای تکرارنشدنیم به ذلت وخواری نفس خودم وخانواده ام گردید و این شکست همچنان ادامه دارد تا کجا نمیدانم با اینکه تو خود هم میدانی من به حداقل ها راضی بودم نه بیشتر اما نه من بلکه خانواده ام هم ذره ای تورا مقصر نمیدانند شاید قسمت اینجور بود تو مایه افتخار من و نورچشم خانواده من هستی همه ما دوستت داریم همه سعی من شاد کردن تو بود با همه فشارهای روانی که خودت بهتر میدانی بود و واقعا هم من در عذاب بودم وهمچنان نیز هستم سعی میکردم با تو به خوشرویی رفتار کنم ولی میبینم هیچ تاثیری برروی تو نگذاشته است و دید وبرداشت منفی از هر چیز داری که همه اینها بیشترازهمه مرا عذاب میدهد ولی خوب امیدوار شدم این نوشته هارو دیدم امید دارم با این روحیه به پیش برویم چون در خودم احساس یاس و ناامیدی میکنم و به همه چیز بی انگیزه وبی احساس شده ام که همین حس بیشتر مرا عذاب میدهد طوری که خودمیدانی چقدرشرمنده شما میشوم بیا با همین روالی که در پیش گرفته ای ومیخواهی روزی نو شروع کنی دست به دست هم برای هم به امید فرداهای بهتر وشادتر باشیم ان شا ا.. همیشه دوستت دارم عزیزم ... علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد